پشت یه دیواره بلند یک سری شمع روشن بود که برای مردم اونجا
انگیزه ای برای زیستن بود.............
شمع ها عمر نوح داشتن و مردم عمر شمع !
یه سری دنیا با یه سری حرف تو هم پیچ خورده بودن و ما هنوز بین
دو راهی آره یا نه سراغ یکی می گشتیم که بهش ساعت رو یاد آوری کنیم
و خیلی ساده به همه چیز باخته بودیم...............
درست مثل مستای قمار باز که یادشون نمی آد حتی چی رو باختن!
شاید یکی داره دنبال ما می گرده که وضع هوای فردا رو بهمون بگه. یکی که خودش همیشه زیر ناغافل بارون خیس می شه.
سلاممممممممممم........................
:دی
سلام خوبی؟ وب زیبایی داری. به دفتر عشق هم بیا منتظر حضور گرمت هستم... شاد باشی و پیروز. یا حق
سلام ممنونم که به من سر زدین خوشحال شدم
قشنگ بود ....
چرک نویس.............................................
همیشه برای پیدا کردن چیزهای دور نباید جاهای دور را گشت. شاید همین چند قدمی.
سلام خوبی!!
مطلب قشنگی بود .. مرسی که سر زدی شما لطف دارید..