نمی دونم چطوری تمام حجم سرشو تو دستاش جا میداد که هیچی دیده نمی شد!
همیشه این کار و می کرد وقتی ناراحت بود وقتی نگران بود پشت یه میز شطرنج صامت نشسته بود
و به خونه های دو رنگ جدول نگاه می کرد ..خونه ی سفید ..خونه ی سیاه ..خونه ی سفید ..خونه ی سیاه
و بعد آروم زمزمه کرد :مربع سیاه..مربع سفید..مربع سیاه.. مربع سفید...
وقتی سرشو تو دستش می گرفت درست مثل این بود که دستاشو تو سرش می گیره!
صفحه ی بعد ٫ بوی دود بود و صدای کلاغ٫ جلوی الا کلنگ های خالی گربه ها صوت می زدند
یکی بالانس میزد و دیگری راه رفتن روی سر رو تمرین می کرد ......بوی عرق
نگاه دوم ٫ خیانت بود٫دونده ای بی پا٫نویسنده ای بی دست.
سراسیمه می کشیدم ناله های خرسها را که کابوس می دیدند و نمی توانستند بیدار شوند
و بعد ناله میزنند و می ترسیدند و گریزی نبود....
دیوار های پارک پیدا بود از هر سو و باز هم توهم گم شدن با من بود علامتی روی دیوار گذاشتم
عکس یک شغال ماده٫ولی٫ بعد یادم نمی آمد کدام دیوار بود ..
جلو٫عقب٫چپ٫راست٫مربع٫مستعطیل...من دایره بودم
گم شدم گم شدی گم شد گم شدیم گم شدید گم شووووو
وقتی نگاه می کرد روی دستانم که حالا سرد توی گرمای سرش آب می شد نگاه نمی کردم که ندیده باشم و بعد هم رنگ چشمانش چه بود؟ دیوار بود و دیوار و من و دیوار و کلاغ که نمی مرد وقتی نگاهش می کردی زیر درختی که گربه ها گریه می کردند از این همه منی که ترس می خورد از حک شدن روی دیوار. ترسیم دایره توی مغزت چقدر شبیه مربع سیاهی بود که فاصله داشت تا حرارتی که نفی می کرد خودش را در آِغوش گرمت. گرم؟ باز هم یادم نیست. ( در وقت باز وداع توی بازی وداها دستانت توی جیبم گم می شد که های های فاصله از نگاه تو تا من که در کنار دریا ساحل نمی دیدم.) جلو عقب چپ راست مربع مستطیل دایره ... من سطح بی حجم بی مکان گم شده در زمان اما دایره . دایره دایره دایره دایره ... دایره گم می شود توی خودش و این همانی که این نه آن هم بود.
خیلی قشنگ و خوندنی بود....