مرکز

از خماری خمیازه می کشید در خماری از

و به نگاه من فرا می داد دستان مرده به بالای سر برده.

من وسط هیچ٫ پوچ می شدم و دوباره باز.

میان من وآیینه حس حسادت بود که به/

غوطه ور مثل آب درون قلیان متورم از نفس و سر از کوچکی که باد می کرد و هی

شتابان/اثیری

من دایره بودم

دایره از دایره

به سر دایره

و در نگاه اول دوار مثل دوایره

دو/ایره

یره

سر نخ

سر خط

سر صف

و بعد ته دایره

مثل دایره از خود مربع بودن.......

نظرات 5 + ارسال نظر
... دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:59 ب.ظ http://barzakh1

به سر ما چی میاد. سر من و تو. هیچی سر ما نمیاد. هر چی می خواسته سرمون بیاد قبلا اومده. ما همینی هستیم که هستیم. به غیر از اینکه با همه چیز کنار بیایم تا وقتی مرگمون برسه.
(بارتلمی)

پاپیون چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:53 ق.ظ http://papiyoon.blogspot.com

نوشته هات قشنگه اما سر در اوردن ازش با خداست :D
حداقل واسه من که اینطوریه :*:*:*

سیروس جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:08 ب.ظ http://sj.blogsky.com

نوشته هات قشنگ بود. کاش وقتی من هم تو سن تو بودم وبلاگ اختراع شده بود!!!
آخرین نوشته نارنج رو بخون. لینکش تو وبلاگم سومیه. خوشت میاد.

یاسمن دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:36 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com

اره خنگایی مثل من باید دو بار بخونن.

آیدا جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:24 ب.ظ http://daryaye-varoon.blogsky.com/

تو پارک گفتم و گفتی.
شنیدم و شنیدی.
....
شاید حق با تو باشه . حالا خوبه دایره٬ اگه ...
بی خیال منم اخرش شکل میگیرم. ولی کی با خدا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد