شام

صدای اساطیر می دهی غریبه...

       با بوی هشیش

فردا همان سگی است که روح می خورد در سر٫سُر می خورد از سر ..

شام که می خورم سنگین روی مغز راه می روم روی پشتبانی خالی از ترس برای تاریک بودن هوا

صدای رحم از خود بکارت -تراژدی روح-

صدا از تمام حس زنانگی تا سوسکهای هرزه بالا می زد.

سکوت کن

من امشب بیدار می مانم-

برای تنبیه صدای خوابم.

 

    شنیدی؟

صدای اساطیر می آید غریبه...

    با بوی هشیش

نظرات 8 + ارسال نظر
حمید پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:02 ق.ظ

آب را گل نکید شاید این آب روان.............

آره

پاپیون پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 ق.ظ http://papiyoon.blogspot.com

جالب بود :D

س و پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:55 ب.ظ

دارم فکر می کنم که اگر این نوشته ورژن دوم داشته باشه و بعدا به بازار بیاد چه فرقی داره!

ژن من در تو متورم از سنگینی که بهم لم داده ...ور می زند در ژن ...خاکستر ژاندارک

یک دیوانه جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:00 ب.ظ http://darolmajanin.blogfa.com


سلام همسایه .

حالت خوبه ؟ احتمالا زیادی خوبه . کجاهایی اخوی . نیستی ..

تیام جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:29 ب.ظ

شام را با من سر بکش

[ بدون نام ] شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:49 ق.ظ

من اما هنوز توی سیاهی موهایت موج دنبال کسی دیگری می گردم.

اشتباهت همین کشتن بود دایره ...
منو همینجوری قبول کن که هستم ...
من هستم؟
من رو بخواه
نه منی که در تو متولد شد
چرت گفتم (حالم خوبه )

شب قطبی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:57 ق.ظ http://shabeghotbi.blogsky.com

راست گفتی خوب جاییه!!!! عجب

س ملکی جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:44 ب.ظ http://nakojabad.blogsky.com

سلام. یه اتنقاد از شما دارم . دوست خوبم می دونی در آخر هر متن که می نویسیم نوشته شده (( نظرات)) . خوب؟ درسته؟
شما دوست خوب هم باید بیایی و نظر خود را بنویسی .نه اینکه بیایی بگی به من هم سر بزن . بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد