رقص سپید

روبروی آیینه ای تمام  زرد پشت رود خانه ی نگاهت غلت می خوردم.

آیینه قهر از تمام شکایت هایت پیش من لام تا کام چیزی نمی گفت.

من با دیوار درست حس جناسی تام از نبودنت. تکرار دوار خط خمیده ی بسته دور انگشتانم.

چیزی دور از خودم . جدا از جسمم چسبیده به وجودم…

دایره ای دوار …مرکز اتکا ی من.

تلالو نوری که تاریکی می بلعد

ثانیه می خواهد از وجودت وجودی که حالا وجودم است.

دایره ای دوار …حس تعلق …

تعلیق صدایت /

بو می کشم … می بلعمت!

شنا بلد نبودم ؟ یا شنا گر خوبی نبودم ؟

که تمام وجودم تسلیمت بود !

دایره روی انگشتانم چقدر به دستبد شبیه بود!

هر دو بوی فلز می دهند …بوی  تعلق.

به جرم وجودت به  من دستبند زدی؟

آزادی؟اتکا؟تعلق؟

نظرات 19 + ارسال نظر
می گل جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:45 ب.ظ http://www.anie.blogsky.com

در این سرای بی کسی .....کسی به در نمی زند
آزادی ؟ اتکا ؟ تعلق
قشنگ بود
ممنون بکه توی این غروب دلگیر جمعه به خانه من سر زدی

حیوان جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ http://l3ol3y.blogspot.com

حس تعلق، دردی که نمی کشد بلکه زنده نگه می دارد.
این انتهای آخرین نوشتهء دفتر قبلیم بود.
خوبه اینجا رو دیدم
(:

س و جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:42 ب.ظ

تحول٬ تهوع٬ تنوع٬ تفعل / تفعل
نقطه بازگشتو دیدی؟
قلط نخور تا قلت نخوردت.

-------
قشنگ بود

پاپیون شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:34 ق.ظ http://papiyoon.blogspot.com

سلاااااااااااااااااااااااااااام :D
خوبیییییییییی ؟
کجایی بابا :D

مستطیل نه شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:54 ب.ظ http://barzakh1.persianblog.com

تسلیم تصنیف بلبلی که
سیخ صله می کشد از پشت
خطوطِِ زیر کلماتی که
شعر
نیلی که
آسمان می شکافد از نگاه
ان-گور اقیمی هفتاد و پنج ساله
در
سعیِ صفای دل و مرو-ارید لب
سحنِ بی قبله ای که
عریان در طوافِ بهشت مجسمت
احرام می بندم

من شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:27 ب.ظ http://mymadhouse.blogsky.com

این روزها اینقدر مغزوم پوچ شده که واقعا واقعا واقعا نمی تونم تمرکز کنم مطلب به این سنگینی (اونم واسه کله ی پوک من!) رو بخونم..
ولی اسمت منو یاد یکی انداخت
م

شاید تا حدی کنجکاوی تا بدانی چه کسی هستم اما یکی از آنهایی ام که نام ثابتی ندارد. / شاید باران خیلی شدیدی می بارید. این نام من است/ یا اینکه کسی از تو خواست کاری انجام بدهی. تو انجامش دادی. بعد او به ت گفت که اشتباه انجامش دادی_ برای این اشتباه متاسفم_ و مجبور می شوی کار دیگری بکنی. این نام من است.


ریچارد براتیگان/ در قند هندوانه

علی یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:51 ب.ظ

خیلی خوب بود
خوشحالم دوباره می نویسی
موفق باشی

مرسی:)

دختری که هیچ کس و جز تو نداره دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:12 ق.ظ http://banooyemah.blogsky.com


سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...
...آواره سر گردان...

a پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:44 ب.ظ

قالب جدید مبارک!!

یاسمین سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:50 ب.ظ http://rue.blogsky.com

دریا باش که اگر کسی سنگی به سویت پرتاب کرد سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی

سلام
وبلاگتون جالبه
موفق باشین
بازم بهم سر بزنین اگه دوست داشتین

Rezoos چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ق.ظ

سلام خانم خانما . قالب نو مبارک . این قالب عوض کردنا فایده نداره یکم به چیزاهی خوب فکر کن بلکه دید خودت عوض شه . خسته نشدی اینفد غم نوشتی؟؟؟؟؟ نکنه لبخندتم مصنوعیه؟
به مامان اینا سلام برسون . ببخشید اگه اینا رو نوشتم.

سلام واقعآ مرسی که سر می زنی چشم ...فکر می کنم .
بازم مرسی X

آیدا جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:44 ق.ظ http://daryaye-varoon.blogsky.com

سر گیجه ای از با تو بودن
برای گم شدن در دایره
که نیستم و هستی
...
و آنگاه...
خداحافظ.

خیلی قشنگ شده.

آیدا۲ شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:41 ق.ظ http://nimeyegomshodeh.blogsky.com

میتوان عاشق بود ولی آزاد...

علی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:28 ق.ظ http://1stpainkiller.blogsky.com

فقط حیفم اومد واسه زدن یه پشه خودشو از قهرمانی محروم کرد! مرد بود و تو فینال جام جهانی پای مردونگیش وایساد! حالا تو هر چی می خوای بگی بگو!

پاپیون دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ق.ظ http://papiyoon.blogspot.com

aaaaaaaaaaaaaaa
اینجا رو :D
چه خوشگله با اون کتاباش :D
مبارکه :*:*

رفوزه سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ق.ظ http://partizanha.blogsky.com

ببین آسمون سیاهه
تو دل سیاهی ماهه
تیک تیک ساعتا میگن
چشم فرداها به راهه
وقتی هر پنجره بازه
توده ی هوای تازه
بذار قلب مهربونت
رویاشو از نوع بسازه ....

دختر بدسیگنال جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.dokhtareroya.blogsky.com

شعر خیلی قشنگی بود.
فقط اگه بگی از کی بود خوشحال می شم.

خشک یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ

وای عزیزم چرا نمی نویسی دیگه؟؟؟؟؟
نکنه ننویسی دیگهه؟؟
کی مینویسی دیگهههه؟؟

a دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:14 ق.ظ

اه دپ نباش دیگه.حسودیم نکن.حسودی نداره که.میدونی که دنیا اینجوری نمیمونه.مطمئن باش مطمئن باش یه روزی یه اتفاقی می افته که اون بهت حسودیش میشه.اصلا تو از کجامیدونی که اون بهت حسودی نمیکنه؟اصلاازکجامیدونی الان خیلیاءدیگه بهت حسودی نمیکنن؟اصلا چرا نمیدونی خیلیا آرزوشون اینه که تورو داشته باشن ولی نمیتونن؟اصلا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد