سر فصل

 

سوسکی آویزان وارانه می نمود از خود مختاری زیاد درد ناکی که می کشید.

بی ربط می نوازم این بار ناز !

سایه می شورم از پس سیاهی که سپید سپید حالا .. نه اما این بار هم !

بوی نرم تنبه ماوراء آنچه باور داشتم ...سوخت.

~

دیواری کوتاه آجر شکسته گه گاه تو خالی و پیدا ٫خاطرات مهمل کودکی ای سرد اما بی دقدقه تاریک و چرک از درخت بالا رفتن های پر شته ..

چادر مشکی آن زمان هم فقط در باد قشنگ بود و بس.... حیف این همه ناشکری از این همه درایتی که نداشتیم!

انقراض هدهد باد صبا و طوفانی سهم......

~

اقرار می کنم کم آوردم از ساده زیستی٫ در خود جا ماندم از بس مهم بود پوییدنم....٫

ساعت هم جلو می زند از تیک تیک حتی! من هنوز اما چشم براهم...

سین با کلاه


از فردا سگ بازی قدغن.
اسارت خون از دیالیز لوله تا سوند ادراری سرد
سیاست حرفهای غلیظ
من بی گدار هم بهم می زنم!
نالیدن ها. تکرار اشتباه وجودم از من تا منیت.
سرشار از سین ها و کاف ها و نون ها و.......
تا شب اما فکر می کنم که فکر می کنم .
از فردا تو بازی قدغن!

پ.و . (ییدن)

 

 

ترس از بازی خوردن؟

من حتی بازی هم خواهم خورد٫ حتی می شکنم ٫فقط به شرط هم بازی شدن با تو..

تو؟!!

از لب پریدن های لیوان تا سکوت که مغز استخوانم را می سایید

چیزی بگو... می دانم نیستی عاشق ... برایم بازی کن حتی ... زود می میرم

آرزو های نداشته ام را می خواهم ... باز بازی نه..................

بازی نه

آی یکی..

دوستم بدار بیرون از بازی.

-دنبال چیستی؟

-سایه ٫ شاید حقیقت٫ شاید کسی

-کافی ست؟

-چرا می پرسی؟ دم نمی زنم ولی دارم می میرم

درمانم کن هیاهو

سیاه چادر نشینم حالا اینجا....از بس لاف می زنی!

-دنبال ...می گردم...گرد می گردم.

آدمک از بدجنسی سنگ شد از قلب ....گذشته اش حرف می زند.

آسمان هم تکان نمی خورد روی من ..به درد نمی خورم پیر شدم ...چاق شدم .

اسپندانه .

 

 

هیس

 

تجرد سنگ از اعتیادی طولانی و حالا با ضعف عمومی تنها دور از آن همه مریدی که دست و پا کردی!؟

کاش سخت می فهمیدم یا نه!

....................................................................................................................................

وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

....................................................................................................................................

ادرار سوزناک از سر سوزنی خونی

....................................................................................................................................

وووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

......................................................................................................................................

اعتیاد دو بار به کار گرفته شده در یک داستان یا شعر یا نوشته ای .....

نیستانی بی شکر نی می می نوشم.

یا به قولی چوپان بد٫ داغ باز آورد!*

 

اساس

 

از دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست*

 

می خراشم تکه های باقی مانده ی روحم را .. از خود بیرون آمدم سال هاست برای بازی .

اما امروز دوام می خواهم وام می خواهم .

از خود فراموشی خسته راه می روم ٫می خزم.

سایه هم برایم روشن است امشب  می خواهم از عشق بخوابم نه از درد ..

می خواهم برگردم به خود بودن که حالا سابقم را دلتنگم نه از سر سیری نه برای چاره .

  برای او

می خواهم خودی باشم نه سایه ای ازخود  دیگری که سرد است!

ترسناک است ...سایه  ذاتآ شب خیز است خشک ٫ نه مرطوب است .

انعکاس هم نمی خواهم.

بمان تا برگردم!

خرافات اکسیرت را دارم....

خرافه می پرستمت حالا.

.

پرده آخر

 

سودای بی حجابی خیال و التماس..

بازیگری٫ بد ترین نمایش هاست وقتی بازی می کنی از بس بد!

از خیس تو تا پارهایی از  وجودم می سوخت ...سقف می بارید روی چشمانم که پینه هایش هنوز خشک نشده بود.

بوی نم تمام و جودش را می آزرد! از سیری که حالا با من هم بازی شده؟

-بچه می پاشم روی سرت از بی پدری ٫خیس خیس٫

 خشک می شود رخت از باد دادگی!

چقدر من مست بازی کردم تا خرخره که حالا بالا روشی هم نباشد از نقش آفرینی!

جایش سوراخی ...

مکیدن هنجره  هم به دردسرش نمی ارزید تا از تن فروش-ی دست آویزه شوم

و حالا باز می گوییم که آخرین بازمانده های وجودم از محبت که به پایی بریزم حتی مفت؟!

به باد رفت مفت ؟! امیدی؟حتی آخرین؟!

مفت هم آخر بازی را بردم مفت!

اما هنوز بازی می کنم ...شاید ...سردم ..اما هنوز می برم.

بازی با من ...بازی با زی ..اما هنوز می برم!

 

ساعت شمار

 رفتم تماشای آتش بازی باران آمد باروت ها نم برداشت*

 


من امروز برای آوازی سر دادن هاست که بیدار روبروی آیینه تمام قد علم کردم!

و دنبال رویاهای کودکی که بعد از این همه سال خواب - رفته اند- می گردم

و روی تخت تنها جای گرمی باقی مانده که بوی نا گرفته است!

- تغییر یکنواختی هم تغییر است

- به چه شرطی؟

دریا خاکستری بود از این همه سیگاری که می کشند رویش ...د.ود

هه ...دود هم از دیوار بالا می رفت و حتی از من هم سبکتر بود.

دیوار زندگانی انسان دری نداشت که چاله باران شد!

     (قدیسه های باکره ی بند زده)  

خواب جواب سوالم بود.

رنگ خاطره بود.... سیاه نه! قرمز نه! سفید نه! اما نارنجی

رنگ موهای جدیدم!

 

  پوست پوست از انداختن!

دینار

 

دیگر توانی نمانده امروز همه ترقی می کنند٫ قی می کنند خودشان را در دستان سگی که چشم درد دارد .

آنهایی که کاغذ باطله می خوردند حالا مهم شدند٬کاغذ های مهر دار می خوردند ..نمی خورند می بلعند.

بدنشان به خارش می افتد جفتک می زنند..٬ های های می گریند.

و فردابار آسمان همان رنگ است ...آسمان بالای سرشان هم با من یکیست٬  بار آسمان روی سرمان یکیست.

تبییض نژادی می خواهم با هر املایی که باشد هم دیگر فرق نمی کناد    (دعا می خوانم ٫ ورد می گویم ٫ هزیون می بافم)

                     .من مسلمانم .

    زیاد نمی خواهم ...زیاد می گویم  من

تعریف حرف اضافم ٬ کنار مصدر می خوابم .

زیرم آسمان می ریزم اما جیک نمی زنم که سردم است ٫ از اینهمه آسمانی که فرار می کنم از یک رنگی.

 

 

دانگ

دنیای بی رمقی اضطراب. دیوار های بسته دور تا دورم و فریاد آیینه که فراموش کار بود. نارنجی بر سرم        

می کوبید  سیاره ی جنون . صدای تکرار تکرار تکرار تک-رار

من صعود خواهم کرد به جهنم درونم ..شعر می گویم فقط به شرطی که نباشی !

شرط می بندم که نمی مانی تا شعر بگویم اما نمی دانستی می گویم بی سر ... سَر می خورم بی فلس .

جنون از نوک انگشتانم می نواخت تورا که حالا نواخته می شوم. نواخت نمی نواخت و بعد از ترس نواختن خاموش شد.

و سرسام و هیاهوی جنبش از درونم که      نمی دانم .

ضعفم از آنجا شروع می شود که نمی توانستم !

حتی پست تر از آ ی هایی که نمی خوابند.و بعد انحتاری درد ناک از خودم به وجودم که گم شده سالها لای کاغذ

پاره های چرک نویس مثنوی .

درون گوشم کسی فریاد می زد :

چقدر احمق بودی چه زود گول می خوری ... اما حالا باید بدانی وقتی اول نیستی و نمی خواهی دوم باشی نباش!

_عملآ نیستی

_گریه نکن ..سنگ بازی کن ..تیله بازی کن...فتیله بازی کن.

_اما من لاف نمی زنم .

_گوشهایت را بشور ...هواست را جمع کن . دیگر نگاه نکنی . دیگر رام نشوی.

_ وقتی شیر با پرتقال می خورم سرم گیج می ره.!

_پیر شدی ولی از بس حرف نزدی چروکی نداری.

خودم فکر می کنم اسباب آزارم .

_انحتار بی درد می خوای.

_فکر می کنی برای سر گیجه خوب باشه؟

نواخت را روشن می کنم

این بار بنواز .

رقص سپید

روبروی آیینه ای تمام  زرد پشت رود خانه ی نگاهت غلت می خوردم.

آیینه قهر از تمام شکایت هایت پیش من لام تا کام چیزی نمی گفت.

من با دیوار درست حس جناسی تام از نبودنت. تکرار دوار خط خمیده ی بسته دور انگشتانم.

چیزی دور از خودم . جدا از جسمم چسبیده به وجودم…

دایره ای دوار …مرکز اتکا ی من.

تلالو نوری که تاریکی می بلعد

ثانیه می خواهد از وجودت وجودی که حالا وجودم است.

دایره ای دوار …حس تعلق …

تعلیق صدایت /

بو می کشم … می بلعمت!

شنا بلد نبودم ؟ یا شنا گر خوبی نبودم ؟

که تمام وجودم تسلیمت بود !

دایره روی انگشتانم چقدر به دستبد شبیه بود!

هر دو بوی فلز می دهند …بوی  تعلق.

به جرم وجودت به  من دستبند زدی؟

آزادی؟اتکا؟تعلق؟

...

 

۱.آنگاه که از آستانه ی دروازه ای گذشتیم٫

که عشق بد را از روحها می زداید٫

عشقی که مسیرپرپیچ و خم را راست جلوه می داد٫

۴.بسته شدن دروازه را ٫از صدایش شنیدم.

چنانچه نگاهم سویش چرخانده بودم٫

چه عذر موجهی برای خطایم داشتم...؟

 

 

(کمدی الهی/برزخ/سرود دهم)

 

سیم پیچ

ان مع العسرآ یسرا.

----------------------------

فرکانس در دوران :عمودی- آقای x و دقیقآ ۴ گاف-آف

کروشه باز که کسی داد زد اون همیشه باز؟!!   *رابه

رب..ا...نی

آنی .

جناس-اره- تجانس سگ

برای سگها آدم باش.

سکانس دوم برداشت اول..سکانس دوم برداشت دوم...

:با این حال حذف خواهد شد.

نجوا درون گوش چپش که کر تر بود٫

که باز زالو تعریف می شد از-

لال بازی می کرد.٫لال...بازی می کرد٫لال٫بازی می کرد؟!

-

-نفوذی-

*دیوار زندگانی انسان دری نداشت.(عین  المفر؟)۱

مشیری*

می‌خواست بگوید‌‌‌:«از درد‌های کوچک است که آدم ‌‌می‌نالد. وقتی ضربه سهمگین باشد‌‌‌‌، لال ‌‌می‌شود آدم‌‌‌‌.» گفت‌‌‌: « توهم‌‌‌‌.»۲

-------------------------------------------------------

۱=نهج البلاغه قه یا شاید غح یا قح

۲=چاه بابل- شاید

وقت کردی جای من هم سلام کن....

 

جای سوزنی درست بالای جداره ی دیوار که از آسمان٫ نا مرئی کشیده می شد به ساق پایم.

شماس هم مذهب می دانست؟... زیر لبخند!

میعان روح در جسم جامد.

*انسان ها همونطور که در پی حقیقت هستند دو متر جلو می روند و یک متر عقب.

 

آنتوان چخوف*

من از خود لائفسکی بودن

.اصلاح نژادی.

 

ک

چارچوب بسترم دیوانه وار به هم کوفته می شد

که هی دارند می روبند خاکت ...خاکسترت را

صدای ناله های گرفته و خفه...

 ازدحام ترس از تاریکی ....

 از ته قلبم تا چشمانم تیر می کشید که غریبه فردا سیاه بخت می شوی