نمی دونم چطوری تمام حجم سرشو تو دستاش جا میداد که هیچی دیده نمی شد!
همیشه این کار و می کرد وقتی ناراحت بود وقتی نگران بود پشت یه میز شطرنج صامت نشسته بود
و به خونه های دو رنگ جدول نگاه می کرد ..خونه ی سفید ..خونه ی سیاه ..خونه ی سفید ..خونه ی سیاه
و بعد آروم زمزمه کرد :مربع سیاه..مربع سفید..مربع سیاه.. مربع سفید...
وقتی سرشو تو دستش می گرفت درست مثل این بود که دستاشو تو سرش می گیره!
صفحه ی بعد ٫ بوی دود بود و صدای کلاغ٫ جلوی الا کلنگ های خالی گربه ها صوت می زدند
یکی بالانس میزد و دیگری راه رفتن روی سر رو تمرین می کرد ......بوی عرق
نگاه دوم ٫ خیانت بود٫دونده ای بی پا٫نویسنده ای بی دست.
سراسیمه می کشیدم ناله های خرسها را که کابوس می دیدند و نمی توانستند بیدار شوند
و بعد ناله میزنند و می ترسیدند و گریزی نبود....
دیوار های پارک پیدا بود از هر سو و باز هم توهم گم شدن با من بود علامتی روی دیوار گذاشتم
عکس یک شغال ماده٫ولی٫ بعد یادم نمی آمد کدام دیوار بود ..
جلو٫عقب٫چپ٫راست٫مربع٫مستعطیل...من دایره بودم |