صدای اساطیر می دهی غریبه...
با بوی هشیش
فردا همان سگی است که روح می خورد در سر٫سُر می خورد از سر ..
شام که می خورم سنگین روی مغز راه می روم روی پشتبانی خالی از ترس برای تاریک بودن هوا
صدای رحم از خود بکارت -تراژدی روح-
صدا از تمام حس زنانگی تا سوسکهای هرزه بالا می زد.
سکوت کن
من امشب بیدار می مانم-
برای تنبیه صدای خوابم.
شنیدی؟
صدای اساطیر می آید غریبه...
با بوی هشیش |