رقص سپید

روبروی آیینه ای تمام  زرد پشت رود خانه ی نگاهت غلت می خوردم.

آیینه قهر از تمام شکایت هایت پیش من لام تا کام چیزی نمی گفت.

من با دیوار درست حس جناسی تام از نبودنت. تکرار دوار خط خمیده ی بسته دور انگشتانم.

چیزی دور از خودم . جدا از جسمم چسبیده به وجودم…

دایره ای دوار …مرکز اتکا ی من.

تلالو نوری که تاریکی می بلعد

ثانیه می خواهد از وجودت وجودی که حالا وجودم است.

دایره ای دوار …حس تعلق …

تعلیق صدایت /

بو می کشم … می بلعمت!

شنا بلد نبودم ؟ یا شنا گر خوبی نبودم ؟

که تمام وجودم تسلیمت بود !

دایره روی انگشتانم چقدر به دستبد شبیه بود!

هر دو بوی فلز می دهند …بوی  تعلق.

به جرم وجودت به  من دستبند زدی؟

آزادی؟اتکا؟تعلق؟