دینار

 

دیگر توانی نمانده امروز همه ترقی می کنند٫ قی می کنند خودشان را در دستان سگی که چشم درد دارد .

آنهایی که کاغذ باطله می خوردند حالا مهم شدند٬کاغذ های مهر دار می خوردند ..نمی خورند می بلعند.

بدنشان به خارش می افتد جفتک می زنند..٬ های های می گریند.

و فردابار آسمان همان رنگ است ...آسمان بالای سرشان هم با من یکیست٬  بار آسمان روی سرمان یکیست.

تبییض نژادی می خواهم با هر املایی که باشد هم دیگر فرق نمی کناد    (دعا می خوانم ٫ ورد می گویم ٫ هزیون می بافم)

                     .من مسلمانم .

    زیاد نمی خواهم ...زیاد می گویم  من

تعریف حرف اضافم ٬ کنار مصدر می خوابم .

زیرم آسمان می ریزم اما جیک نمی زنم که سردم است ٫ از اینهمه آسمانی که فرار می کنم از یک رنگی.