ساعت هنوز شب بود! احساسی آبی از این همه بازی که می دهی!
جادوگرانی فرتوت از دق الباب های آ هنین با رو کش طلا!
طلایی ناب از ناف آفریقای سیاه و قرمز .
قداستگاهی که از آرواره ی قربانیانش مملو شده!
قربانیانی همه آبی.
بداهت ماهیان دم بخت که بکارتشان را به رخ هم می کشند و آن وسط زیبا ترینشان
می سوزد! آتشی زیر آب.
محو در انجماد زمستانی نافه آهو که بچه ی ۱ دقیقه ای مرده اش را تا لاشخورگاه می کشید
از تر س سگان دریده!
این همه را دیدم حرف چون لال زدم که آخر چه؟!
من زیر پاهایش له شدم که آخر چه؟
ـ عاشقی آخرو عاقبت ندارد - مرگ گفت.
گفت: به این بهانه هر روز مرده می کشم روی کولم...پمادی نداری بمالم به کولم؟!
آخر دنیا همش هیچم چرا؟!
گله دارم ٫درد دارم از این ها !
پمادی یافتی به من هم بمال-مرگ گفت.
|