سالسا

تند بود

صدای بغض توی گلوش قیرت قیرت می کرد ..خشکش زده بود

داد می زد

شن دریا٫ ستاره ها٫ شن ساحل٫ ستاره ها ٫شن........

 بوی لاشه گرفته بود برای همین فکر می کردن مرده و بعدش..

قیرت قیرت...............

چرا برای آخرین بار کتابی که دوست داشتم خوندم؟!
یه چیزی بین من و اسب و حالا فقط قیرت قیرت.