-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1384 20:08
ناگهان از سوراخ هواخور رف چشمم به بیرون افتاد-دیدم در صحرای پشت اطاقم پیرمردی قوز کرده زیر درخت سروی نشسته بود و یک دختر جوان نه-یک فرشته ی آسمانی جلوی او ایستاده خم شده بود و با دست راست گل نیلوفر کبودی به او تعارف می کرد در حالی که پیر مرد ناخن انگشت سبابه ی دست چپش را می جوید دختر درست در مقابل من واقع شده بود ولی...
-
قدیس
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1384 20:06
-به قدری انتظار کشیدم که فکر می کنم دیگر چیزی به پایان نمانده... اکنون تردیدی نداشتم که قدیس خود اوست و هیچ توجهی نداشتم که پیکر پاک فرزندش را نیز به همراه دارد. او کسی بود که بیست و دو سال برای رسیدن به حق مشروعش بی وقفه مبارزه کرده بود گابریل گارسیا ماکز/قدیس
-
آزادی
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1384 20:05
وقتی روی یک لبه ی تیز و باریک واستادی و به پایین نگاه میکنی .. همیشه باید حواست باشه تا خوابت نبره! زیاد سخت نیست فقط کافیه فکرت رو به یه چیزی متمرکز کنی اونوقته که می تونی با تمام وجود فریاد بزنی که من جام خوبه........!
-
خنده !
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 00:40
هیچ وقت نفهمیدم که چطور این جوری می خنده ولی فکر می کنم دلیلش گریه کردنای زیادشه! فقط کسایی که زیاد گریه می کنن می تونن قدر قشنگی های زندگی رو بدونن و خوب بخندن گریه کردن آسونه و خندیدن سخت........! اورینا فالاچی(نامه به کودکی که هرگز زاده نشد)
-
اسم
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 02:46
به نظر من اسم هر آدما نشون دهنده ی نیمی از شخصیت اوناست آدم های بزرگ با اسم های بزرگ آدم های کوچک با اسم های کوچک... -وقتی میونه سیاهی و تاریکی یکی رو می شه انتخاب کرد چرا انتخاب من سیاهی نباشه وقتی از تاریکی میترسم-
-
ایستادن بیرون از پناهگاه تو
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 01:24
بیرون پناهگاهت می مانم و درون را نگاه می کنم در حالی که در اطرافم در هر سمت بمب می ریزند در درون پناهگاهت خیلی گرم و امن وخوشحال به نظر میرسی هیچ وقت بهت گفته بودم که برام اهمیت دارن؟ آیا تا بحال گفته بودم که فوق العاده ای؟ و این جدایی چقدر من رو اذیت می کنه عزیزم من بیرون پناهگاهت ایستادم اما امیدوارم درون قلبت باشم...
-
و نه هیچ
دوشنبه 16 آبانماه سال 1384 01:22
نه زورقی و نه سیلی نه سایه ئ ابری تهی ست آینه مرداب انزوای مرا خوش آنکه سر رسدم روز و سردمهر سپهر شبی دو گرم به شیون کند سرای مرا مهدی اخوان ثالث
-
شاید ستاره شاید ماه
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 02:23
گاهی اوقات که ستاره ها تو آسمون زیاد می شن آسمون سنگین می شه ومی آد پایین اونوقت آدما می خندن چون فکر می کنن آسمون بهشون نزدیک شده بعضی ها فکر می کنن آسمون دلش براشون تنگ شده !بعضی ها هم فکر می کنن آسمون مهربون شده بغلشون کرده !.......... ولی
-
یه سردرد کوچولو
یکشنبه 15 آبانماه سال 1384 02:22
تو یه جوری رخنه کردی تو وجود سردم حالا دیگه من گرم گرم گرمم..............!