سر فصل

 

سوسکی آویزان وارانه می نمود از خود مختاری زیاد درد ناکی که می کشید.

بی ربط می نوازم این بار ناز !

سایه می شورم از پس سیاهی که سپید سپید حالا .. نه اما این بار هم !

بوی نرم تنبه ماوراء آنچه باور داشتم ...سوخت.

~

دیواری کوتاه آجر شکسته گه گاه تو خالی و پیدا ٫خاطرات مهمل کودکی ای سرد اما بی دقدقه تاریک و چرک از درخت بالا رفتن های پر شته ..

چادر مشکی آن زمان هم فقط در باد قشنگ بود و بس.... حیف این همه ناشکری از این همه درایتی که نداشتیم!

انقراض هدهد باد صبا و طوفانی سهم......

~

اقرار می کنم کم آوردم از ساده زیستی٫ در خود جا ماندم از بس مهم بود پوییدنم....٫

ساعت هم جلو می زند از تیک تیک حتی! من هنوز اما چشم براهم...