گم شده گی

 

ترا‌‌ژدی نوشخوار گاو و نم استوایه خیس  ترانه ساز   .  .  .  از پستی می ترسم اینجا . 

دو رنگی حاد شمال شرقی داغ ٫ اینجا هواس هم به درد نمی خورد٫

سنگ می جوم از نبودم زیر این همه لاکی آبی سور می خورد تمام بکارت زیر ناخنم.

روبروی آیینه پیر زنی آواره ٫خانه به دوش می بینم .   .    . تنها از گربه بازی ها.

زیر سقف آسمان لخت می شود دوید از این همه رنگ؟

اینجا حتی ......

نامه های عاشقانه هم آشغانه بود  رنگ ترس می داد بوی اشک که حالا ندارم.

باز دنیای بی رمغی اضطراب به سرم میزد  که دایوار     وار       ر.

شلوار های تنگ  از درد پهلو و بیرون زدگی روده کوچک از ناف تو خالی خیس از جواهر های سرد براق .

رود خانه سبز خون آلود از بازی زنانگی در دریای شور ماهی .

تنها سفر نمی کنم این بار مگر با باد .