من! آبی

 

 

ساعت هنوز شب بود! احساسی آبی از این همه بازی که می دهی!

جادوگرانی فرتوت از  دق الباب های آ هنین با رو کش طلا!

طلایی ناب از ناف آفریقای سیاه و قرمز .

قداستگاهی که از  آرواره ی قربانیانش مملو شده!

قربانیانی همه آبی.

بداهت ماهیان دم بخت که بکارتشان را به رخ هم می کشند و آن وسط زیبا ترینشان

می سوزد! آتشی زیر آب.

محو در انجماد زمستانی  نافه آهو که بچه ی ۱ دقیقه ای مرده اش را تا لاشخورگاه می کشید

از تر س سگان دریده!

این همه را دیدم حرف چون لال زدم که آخر چه؟!

من زیر پاهایش له شدم که آخر چه؟

ـ عاشقی آخرو عاقبت ندارد - مرگ گفت.

گفت: به این بهانه هر روز مرده می کشم روی کولم...پمادی نداری بمالم به کولم؟!

آخر دنیا همش هیچم چرا؟!

 گله دارم ٫درد دارم از این ها !

پمادی یافتی به من هم بمال-مرگ گفت.

 

 

در-یا

 

 

:

در یا دیواری٫سکون بالا زده از استخوانی با الف مقصوره! هیجان ترسی آرام شده در پناه ٫پناهگاهت٫پنهانی.از پریه سیاهی که آن بالا جشن گرفته رقص اندامت را که باد و غوغا عبور می کنند از روی طراوت پوست تازه ات و آن سیاهی آن بالا چه می خواهد که از ترس بدنت رویم می لرزد. با چشم هایت چه کرده ام؟  در اشکی که با نگاهت پایین می ریخت دلم را ٫می بوسم.  سکوتی ٫حرکتی وصدایی آرام بخش که می میرم برایت و فردا فقط تو بودی.

بوی گلی با صدای دریا.

 

                                       

لَیْسَ ِلوَقْعَتِهَا کَاذِبَةً            

   (آن شب را)