:
در یا دیواری٫سکون بالا زده از استخوانی با الف مقصوره! هیجان ترسی آرام شده در پناه ٫پناهگاهت٫پنهانی.از پریه سیاهی که آن بالا جشن گرفته رقص اندامت را که باد و غوغا عبور می کنند از روی طراوت پوست تازه ات و آن سیاهی آن بالا چه می خواهد که از ترس بدنت رویم می لرزد. با چشم هایت چه کرده ام؟ در اشکی که با نگاهت پایین می ریخت دلم را ٫می بوسم. سکوتی ٫حرکتی وصدایی آرام بخش که می میرم برایت و فردا فقط تو بودی.
بوی گلی با صدای دریا.
لَیْسَ ِلوَقْعَتِهَا کَاذِبَةً
(آن شب را)
سلام دوست عزیز
ممونم از دعوتت ... وبت واقعا زیباست... از کلماتت سرشار شدم...
به کارت ادامه بده
موفق باشی
یا حق...
نوشته هاتون آدم رو یاد صادق هدایت می ندازه...
من ترجیح می دم +تر نگاه کنم
سلام
سلام
من جواب شما رو دادم تو همون پایین نظراتم
در ضمن اددتون کردم
به یک بازی هم دعوتین
یک سری بزن
هنوز هم بوی پرواز مرغ های آبی از خود کارم می آید. موج شکن های دریا همیشه دوست داشتنی بودند. روایت دریا را به صدا می آوند. و چند جمله ی بی ربط دیگر.... موفق باشی م.
ممنون از اینکه کامنت دادید
ولی یکم دلخور شدم
چون اصلا مطالب بلاگ رو نخوندید!!!!!!!!!!!!!!
سلام/
خورد شده ام ... با یک فانتزی نفرت انگیز برای همدردانم بروزم...
موفق باشید
یا حق...
والله من هر چی فکر کردم معنی اون کامنتتو نفهمیدم!