سالسا

تند بود

صدای بغض توی گلوش قیرت قیرت می کرد ..خشکش زده بود

داد می زد

شن دریا٫ ستاره ها٫ شن ساحل٫ ستاره ها ٫شن........

 بوی لاشه گرفته بود برای همین فکر می کردن مرده و بعدش..

قیرت قیرت...............

چرا برای آخرین بار کتابی که دوست داشتم خوندم؟!
یه چیزی بین من و اسب و حالا فقط قیرت قیرت.

 

چاه

سبد سبد شیطان به من تعارف می کنند

سبد سبد عشق

سبد سبد  بوسه

 

 

و یک اوهام

سراب

مضراب پایین و بم..... شایدم یه صدای بلند .......

یادم نمی آد که چقدر دویدم تا بهت برسم

ولی همونجا ..دو قدم شایدسه قدم....

و حالا محکوم به دوری

یه نوشته ی پوچ ..یا یه حدس محال

هوای برفی

یه صدایی مثل بوق تو کلم پیچیده با امروز می شه شیش ماه ٫یه صدای بوق که قطع و وصل می شه مثل.......مثل صدای تلفن.

انگار تو مغزم یه تلفن داره زنگ می زنه.......رینگ رینگ.........الو.............سلام..............ببخشید میشه بگید من کیم؟!


منظوری از کارام ندارم فقط نمی دونم چرا انقدر بی حوصله شدم سر در گم مثل کبکی که سرشو کرده تو برف تا چیزی رو نبینه

اونوقت تنشو گم می کنه ...........شایدم سرشو.......! وقتی برگشتم چشماش پر از اشک بود ..نگاش کردم

نترس...بیا جلو من پنج دقیقه قبلیه نیستم...بیا جلو تر می خوام نگات کنم فقط جلو میای صدای بوق اذیتت نکنه..!!  

 همون بوقی که تو مغزمه....آره همون صدای تلفن ...رینگ رینگ.... تا خا موش  شد.