-
رو
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 00:36
عطایت به لقایت ، جهنم انتظار میکشیم ، به جهنم ، انتظار میکشیم . وقت ما هم طلا نبود از بس نبود و نبود. ریالی ما را بس.
-
هی هو
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 22:54
من دایره هستم دایره ای دوار گرد خودم من صوفیم می چرخم و می چرخم با خود سلوک می کنم و به معبود می رسم من کائناتم من خود معبودم ، معشوقم ، مشهودم ، مغلوبم دیوار می کشم ،گردِ دیوارم سیگار می کشم ،فریاد می کشم داد می کنم ، بیداد می کنم هی هو می کنم هی هات می کشم.
-
منگ
شنبه 30 مهرماه سال 1390 18:36
خسته نمی شوی ؟ از این همه نیرنگ که می زنی زنگ می زنی ، زرد می شوی از این همه رنگ که می زنی ، روزها زنگ می زنی شبها ننگ، از فردا سنگ می خورم لنگ می زنم از بس نیرنگ می خورم ، اما دم نمی زنم .
-
درهم
جمعه 28 مردادماه سال 1390 01:20
تقابل ماهیت هاى از هم پاشیده و صورت هاى در هم! نه از روى اخم ! دیواریه مواج از پوست هایى مرده از پس عمرى تقلا به تاراج رفت ! بیمارهاى بى مار بیمارستانِ بیمستانِ بیان(حذف به غرینه لفظی با غینى متفاوت) درست دستم مشابه مغزم درهم! باریکه مویى یا آشفته هوایى لیوانت مال خودت ، در تاریکى آب را نمى بینم که بخواهم!
-
خدا
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 01:49
فکر می کردم خدای من مرده باشد خدایی که گاهی به فکر من هم بود! ولی امشب یقین دارم که خدای من مرده .. ترجیح می دهم مرده باشد چون این بهترین دلیلش برای نبودش است . ترجیح می دهم مرده باشی چون این بهترین دلیلت برای نبودنت است.
-
طلا
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 15:51
از تمام کسانی که به اسم من میخندند ، چه از سر شوخی و مسخرگی و چه لبخندهایی از سر لذت و شگرف ، بدم میاید از اینکه اینجام و برای عمه جانی که ندارم تا شاید پسر عمه دستی می شکاند از من و دختر عمه .....و دختر عمه.... مینویسم دارد حالم از خودم به هم میخورد , چون حتی خودم هم نیش خندی بر اسمم میزنم ، انگار امروزه لذت بعضی...
-
جرئت یا جرات
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 16:26
حالا می توانم با جرات بگویم تمام دختر های چاق مهربونن ، تمام رویاهای من پوچن و بعد از کندن ۱۰ موی سپید تمام موهای سرم سیاهن . حقیقت مجازی یا ابراز امیال درونی به دیوار یا سنگواره ی نمادینه ی دروغین ا ز خودت گوشه ی اتاقت ، حیوانی موذی که از آن بالا و پایین می شد برای امرار معاش یا شاید ایجاد وحشت و رُعب ... نه مثل رب...
-
پایان
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 23:15
درست مثل ادویه تند،شیرین،ترش، تلخ،شور اما زیادش گند شاید مثل باران لطیف، زیبا، زندگی بخش اما زیادش سیل یا حتی خورشید یا آفتاب روشنایی ده ، گرما بخش، تابنده آری ، کشنده این تصویر منه تصویری از منه من دایره ای دوار از تکرار بودنم ، بر سر دوراهی نبودنم .
-
در جا
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 23:24
رویا انگار سبز میشود سبز شد آنقدر رشد کرد و بلند شد که دیگر دستم هم بهش نرسید رویا پردازی هم گران تمام میشود گاهی یادم نبود ، انقدر در دنیای تاریکی زندگی کرده بودم ، که به سایه نمیشه پشت داد
-
نا کجا
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 01:09
راهی که میرویم به ناکجا آباد است .... به نا , کجا آباد است . کاش ناکجا آباد ها ,هم, مثل قدیم فقط سیاه بودند در ذهنمان امروز ...تصویرند , ترسیم اند , تشریح اند. و من پی عللی تللی واسطه حیاط خانه مادربزرگم هنوز پا فشارانه میرقصم ما نقش بازی میکنیم چون ترسو ایم * ژان پل سارتر
-
خون
شنبه 7 آذرماه سال 1388 00:02
انگار سنگ خوردم که سنگین به زمین چسبیدم انگار سنگ خوردم که جایی توی دلم درد میکند انگار زمین خوردم که سنگ توی دلم شکست و تکه هایش تمام بدنم را مجروح کرد
-
بوی شاش و قهوه
جمعه 3 مهرماه سال 1388 00:00
تصویری گنگ از کودکیه سر در گم خودم که در اضطراب آینده حرام شد و بعد از ۱۰ سال جهش ، برابر هیچ بر سرم فرود آمد. بوی شاش و قهوه از لابلای وجودش استشمام می شد ... فقط من بودم و من انگار!! عجیب بود انگار زیر آفتاب ، مولکولهای ادرارهای دیشب و قهوههای بعد از سگ مستی ، می لولیدند. نمیدانم هوای کجا ؟! هرجا که برم هوای جایی...
-
من
چهارشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1388 00:21
آنقدر دایره بودنم را فریاد زدم که حالا زیرش هم نمی توانم بزنم ... عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند *
-
دروازه
سهشنبه 4 فروردینماه سال 1388 16:07
دروازه بسته بود. عقابی جایی بالاتر پرواز می کرد٫ انگار مار گزیده باشدش های های می کرد. زمین پریشان قل قل کرد و آب جوشید ٫ دیگر پنهانی مرحم نمی گذاشت٫ شیر شده بود! هوا مساعد بود ... اما دروازه بسته بود. جوانی شتر سوار اما پیاده نزدیک می شد٫ زنی دورتر پشتش به راه بود با کودکی که هنوز نبود. مرد جلوتر بود ٫ نه چون مرد بود...
-
مغولی
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 01:47
سگ صاحابش را نمی شناخت٫ بل بشویی بود . آقا جون دستم رو محکم گرفته بود و می کشید. انگار داشتم می مردم٫ صدای همهمه و هیاهوی جمعیت ...فقط ترس بود و ترس تپش قلبم را توی گلویم حس می کردم٫ پاهایم سست شده بود و کف پایم آتیش گرفته بود. انگار همان لحظه مناسب مرگم بود. حتی سگ ولگرد پیری که همیشه خدا ٫کنار کبابی «دلگشا» می...
-
عروسی
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 22:37
آبزیانی گوشت خوار ٫شناور در رگ های متراکمم...به جستجوی طلا ٫ انگار روزگار می گذرانند و شبها٫ به بهانه ی شب زنده داری تا صبح شراب قرمز سر می کشیدند ٫تا من را بکشند. باورهای متفاوتی از وجود زیبایی در سپیدی پیراهن های بانوان ٫ تا چاه های آبی که سالها پیش سر عشق بازی با همین بانوان به خشکی گرایید٫ هنوز هم وجود دارد....
-
سی-لی
چهارشنبه 18 دیماه سال 1387 19:05
سیاه چالی رویایی سیاهی ٫ تنهایی ٫ نمور سیاه چالی بی هیچ پنجره یا روزنه ای با شمع های که فقط ۵ ساعت روشنی می دهند نه خوابی ٫ نه از سر بی خوابی از برای روشنایی. جای زیبایست. نه زمانی ٫ نه مکانی رویایست . آرزویی که درمان می خواهد. سنگساری ابدی٫٫٫٫
-
سرما
شنبه 16 آذرماه سال 1387 02:01
آبی سفید می زد از سرما . مثل قدیم نبود هیچی. همش نبود و نبود تا مردم. و فردا باز هوا به سردی دیروز سرما می خورد. ریز ریز گویا هنوز وقتش نبود.
-
پو.یش
جمعه 19 مهرماه سال 1387 23:39
چیزی به چشم نمی خورد جز سیاهی ٫ حجومی از رنگهای کور ٫ بوی شیرین و آشنای چیزی که نمی دانم! باد می وزید و چیزی روی چشمانم سر می خورد! هوا چقدر خوب بود! حسی جز شرمساری از لذت بردنم وجود نداشت! و اندوهی گران از دوری . هنوز چیزی روی چشمانم سر می خورد ٫ احساس کردم میمیرم! اما امروز روزه من نیست! (کسی این را گفت و من فقط...
-
جایی
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1387 02:13
دور ... خیلی دور لای سیاهی چشمانت زل زل رعشعه از فرا تر های باطن کبودم. لای همان آسمان ٫ گنبد دوار گیتی. آبی مباح از فلک الافلاک تا زیر ریش درویش! آنجا ها بود که گمانم چیزی به یغما رفت!
-
من! آبی
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1387 01:46
ساعت هنوز شب بود! احساسی آبی از این همه بازی که می دهی! جادوگرانی فرتوت از دق الباب های آ هنین با رو کش طلا! طلایی ناب از ناف آفریقای سیاه و قرمز . قداستگاهی که از آرواره ی قربانیانش مملو شده! قربانیانی همه آبی. بداهت ماهیان دم بخت که بکارتشان را به رخ هم می کشند و آن وسط زیبا ترینشان می سوزد! آتشی زیر آب. محو در...
-
در-یا
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 00:11
: در یا دیواری٫سکون بالا زده از استخوانی با الف مقصوره! هیجان ترسی آرام شده در پناه ٫پناهگاهت٫پنهانی.از پریه سیاهی که آن بالا جشن گرفته رقص اندامت را که باد و غوغا عبور می کنند از روی طراوت پوست تازه ات و آن سیاهی آن بالا چه می خواهد که از ترس بدنت رویم می لرزد. با چشم هایت چه کرده ام؟ در اشکی که با نگاهت پایین می...
-
رها یی
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 19:23
دل به چه می دهی حیوان؟ دل به که می دهی؟! مه می ریزد توی تمام وجودم ..نسوج می کند به قهقرای بالفعلی که به انتهای تبسمم می چسبید و من جیک نمی زدم جانور. رهایی به تنهایی ٫ قدرت مرد بودنم را از دست می دهم ٫ از بس گم می شوم نمی دانم کجا رها شدم . می جوم وجودم را تا از تفاله اش چیزی مثل انسان بیرون بیاید٫ دینداری از سر...
-
دنیای وارانگی
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 23:30
اولین بازی٫ تاب تاب دومین بازی٫ عباسی سومین بازی بود که خدا منو انداخت ٫از بس خوب تاب تاب ٫بازی می کردم؟! از بس خوب عاشق شدم که خدا هم به من حسادت کرد دیوار که آوار شد ٫کسی حتی پشت دیوار هم نبود .... دکلی ٫چیزی! من٫بازی نکرده باختم ...من اقرار می کنم من هم بازی خوردم ٫ بازی با طعم عنبه٫ با اصطکاک ستون فقراتت انگشتی...
-
پالس
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 22:51
سلسله حجوم ماکیان درست از روی وجودم که نعل نعل خرد می شوم من دور گم شدم ٫مه گرفته تمامم را چیزی شنیدم ... -دیوونه شدم _چرا؟ لای برف می پوشانمت تا فردا که بیرون بیایی کلی بازی کرده باشی. گوشه نشینی از آن سگهای کوچه ی همسایمان که شب ها جای واق واق٫ کتاب واریاسیون معکوس می خوانند. جای درد بی گناهی آپسه می کند... دایره...
-
پوییدنی پنهان
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 21:20
چشممان دور از این همه سودا که از دیوار می ریزد یخ می بندد پشت التماس هایم از دست سست میرود سرما خیس باران گریه می کنم تا خلق به دور... احساس حقارت از تجسم رویا ٫ اما حالا راستی راستش را نمی دانم ٫ کجا ول شد دلم در تاریکی باران که از بس چشم دوختم سویی نماندستم. سرابی آبی ابی من اما راست می گم راست می رم راست می خوام...
-
دلنگ دلنگ شاد شدیم
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 14:46
لای جرز دیوارم جرمم همان جرمم همان. (جرم اولی: جرم و جنایت)(جرم دومی:واحد وزن) دنیای ما همینه٫ دنیای ما خار داره ٫دنیای ما عیونه ٫دنیای ما قصه نبود ٫دنیای ما بزرگه .... از شادی سیر نمی شیم..دیگه اسیر نمی شیم؟ عشق می ورزمت تا مرگ سر سری سالهاست شفا می خواستم امروز دوا دوا دوا دوا ...دارو دوا دوا دوا شاد شاد شاد شاد شاد...
-
تکرار مکرر
چهارشنبه 21 شهریورماه سال 1386 22:08
دختر های پیغمبری که وصله پینه جیغ می زدند.... امروز سیما فردا شیلا به درد کدام بمیرم امروز که هنوز هم اعتقاد دارم هستم به درد کدام دچار شوم؟ سیما؟ من که هنوز هم نجیب ترم هنوز هم پاک ترم از اویی که تا دیروز شعر می گفتم برایش....... لای وجودم پنهانش کردم تا از گزند عقربی که دورم می چرخید در امان باشد نجاستی سرد که بویش...
-
مرگ
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 00:28
در آسمان هم جایی ندارم * آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد
-
گم شده گی
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 23:10
تراژدی نوشخوار گاو و نم استوایه خیس ترانه ساز . . . از پستی می ترسم اینجا . دو رنگی حاد شمال شرقی داغ ٫ اینجا هواس هم به درد نمی خورد٫ سنگ می جوم از نبودم زیر این همه لاکی آبی سور می خورد تمام بکارت زیر ناخنم. روبروی آیینه پیر زنی آواره ٫خانه به دوش می بینم . . . تنها از گربه بازی ها. زیر سقف آسمان لخت می شود دوید...